نویسنده: عبدالله مرادعلی بیگی( سینا) لنگرودی - ۱۳٩٦/٤/٢٤
شب گذشت وطلوع نمود خورشید
باز به چشم ترم نیامد خواب
تا سحر چشم من گهر بارید
شب شد از اشک دیده ام سیراب
****
بنگر عشقت چه ارمغانم داد
چشمی گریان دلی که گردید ریش
جز تو آیا کسی در این دنیا
کرد جفا این همه به یارخویش ؟
****
من به گریه جهان بسوزانم
گر که بازتو زمن جدا مانی
دل سپردم به تو ، نمی دانم
از چه رو تو زمن گریزانی
****
مرده در من امید آزادی
گو که بی تو چگونه پر گیرم ؟
با لب بسته می کشم فریاد
من چگونه زتو خبر گیرم ؟
****
خسته جانم زغم شدم بی تاب
تا به کی درد خود کنم پنهان
دیگرم طاقت جدایی نیست
درد من را فقط تویی درمان
****
بی تو من در دیار تنهایی
مانده ام دل شکسته و غمگین
از تب داغ عشق می سوزم
با پیامی بده مرا تسکین
****
یک دم از یاد تو نیم فارغ
لحظه هایم زیاد تو سرشار
گرچه بی تو اسیر غم هستم
باغ ذهنم زتو بود پر بار
****
بی خبرمانده ام زتو ، بی تو
گم شدم در غبار تنهایی
مانده چشمان من به راه خیره
تا که شاید تو رفته باز آیی
31/2/55 – لندن
بیگی ( سینا ) لنگرودی
بیگی( سینا ) لنگرودی...
ما را در سایت بیگی( سینا ) لنگرودی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dbeigisinalangroudi4 بازدید : 13 تاريخ : شنبه 24 تير 1396 ساعت: 11:20